آدمی رو تصور کنید که وسط تابستون خسته و
مرده از انجام یه کار نیمه تموم وایساده توی
ایستگاه اتوبوسی که نه سایبون داره و نه صندلی
و تازه آخرین نفره توی اون صف طولانیه ، یک
ساعت توی صف هست و از طرفی یه خرده اون
طرفتر دارن آسفالت خیابون رو میکنند و صدای اون
دستگاه روی مخ اش داره راه میره و همین طور
شرشر عرق داره کلافش میکنه که از دور میبینه
اتوبوس داره میاد و در اون لحظه فکر میکنه فریاد رس
بزرگی داره میاد و وقتی میخواد سوار بشه ناباورانه
میبینه دیگه جایی حتی روی پله های اتوبوس برای
وایسادن نیست و جا میمونه و... چه حالتی فکر
میکنید به اون آدم دست میده ؟ هیچی دیگه اعصابش
گرینپاچ میکنه ! حالا من هم همون حالت عصبی
همون آدم رو دارم از نوع دیگه اش .
وقتی یه چکه همیشه معترض باشی و هیچ وقت
به اعتراضت پاسخ مثبت نداده باشن ، همین میشه
که گفتم .
پ.ن. راسته ، دوباره طرف گفته من امام زمان
رو دیدم و از این جور حرفها، بعد از اون هاله سبز ؟
نظرات دیگران ( ) |